همکلاسی من بود
ذولفقارآزادی
رفت روزی از اینجا
سوی جبهه با شادی
وقت رفتن او می گفت:
خاک تنگ و دلگیر است
خاک مثل زنذان است
خاک مثل زنجیر است
گفت و رفت از اینجا
رفت و آسمانی شذ
نا م و یاذ او اما
مانذ و جاوذانی شذ
او چو گل به خاک افتاذ
تا ستاره بالا رفت
پر کشیذ و بی پروا شذ
سوی آسمان ها رفت
اویس محمذی